صاحبدلان

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند...

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند...

صاحبدلان

سلام بر غریب ترین... غریب زمان.....
یا صاحب الزمان

آقا اجازه!
دست خودم نیست خسته ام،
در درس عشق من صف آخر نشسته ام،
یعنی نمی شود که ببینم سحر رسید؟
درس غریب غیبت کبری به سر رسید؟

****************************

کپی مطالب این وبلاگ برای عموم مجاز میباشد.

اللهم عجل لولیک الفرج ...

بایگانی

لطف امام

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۶ ب.ظ

روزی مولا علی (ع) به بازار برده فروشها میروند.بین آن همه برده چشم حضرت به برده لاغر و نحیف می افتد که

داشت به حضرت نگاه میکرد.مولا نزدیک میروند و به صاحب برده ها میگویند:این برده را چند میفروشی؟

گفت:50دینار..

مولا گفتند : میخرمش...

صاحب برده ها گفت :ببخشید اشتباه گفتم ،قیمتش صددینار است...

مولا فرمودند میخرم...

فرد وقتی دید مولا اینقدر خواهان است طمع کرد و قیمت را بالا برد.و هربار مولا میگفتند میخرمش...

تااینکه بالاخره برده لاغر ونحیف با قیمت 50 دینار به مولا فروخته شد.

امام راه افتادند و برده لاغر و نحیف هم مثل کودکی که پشت سر مادر راه میرود آهسته پشت سر مولا گام برمیداشت...

اصحاب مولا به حضرت گفتند:آقا دیدید که چه کلاهی سرتان رفت؟

مولا با تبسم فرمودند: سرعلی کلاه نرفت...من برده ای را خریدم که برای حسینم جانش را باعشق می دهد.

کسی که زبانش را مبرند به جرم اینکه عاشق و دلباخته ی حسینم است

این برده ، میثم تمار است.

مولا،

من را نیز برای مهدی بخر!!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی